سه شنبه 96 اردیبهشت 19 , ساعت 5:52 عصر
می ترسم
میترسم از اینکه امروز حرفهایم را بزنم و تو فردا به ان برسی....
انقدر سرسری از خیلی چیز ها گذشتیم که دیگر خیلی چیز ها تکرار نشد .
بعضی ها برای ساختن زندگی نیستند باید با انها خاطره ساخت؛شاید هم روزی جمله ای ...
لحظه هایی هست که دوست دارم کمی تو را فراموش کنم
و خودم را تجربه کنم
فکر کردن به تو فقط همه چیز را سخت تر می کند .
می ترسم از انکه امروز به تو فکر کنم و سال دیگر دلم برایت تنگ شود....
ثانیه هایی در زندگی هست که دلم می خواهد تماسی با روزگار بگیرم و بگویم حلالش کردم و
در نهایت یک زنگ به خدا و یک خداحافظی در سکوت.
اما ساختار افرینش من هر ثانیه اش امید بوده و خواهد بود .
امید به ثانیه هایی که خدا نازم را می کشد و مادرم مرا دوباره هفت ساله می بیند......
«فرهاد نجفی»
نوشته شده توسط tara mohamadi | نظرات دیگران [بدون نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ